کد مطلب:109134 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:102

خطبه 212-تلاوت الهیکم التکاثر












[صفحه 66]

خطبه التكاثر فرمود آن را پس از خواندنش الهیكم التكاثر حتی زرتم المقابر را شگفتا چه هدف بسیار دوری و چه زیارت كنندگان غافلی چه هلاكت آوری چقدر زشت است آن به حقیقت از آنها جدا شده اند چه یادآوری وحشتی بازگردانیدند آنها را از جای دور آیا به خوابگاههای پدرانشان نازش می كنند یا با شمارش تعداد و نابودشدگان خود را بسیار می شمرند بازمی گردانند (برای نفع بردن) از آنان جسدهائی را كه به خاك افتادند و حركتهائی را كه ساكن گشته اند و اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است از اینكه باشند سبب مباهات و اینكه فرودآورند آنان را در آستانه فروتنی خردمندانه تر است از اینكه آنها را بر پا دارند در مقام افتخار به تحقیق نظر كردند به سوی آنان به دیده های تار و رفتند از ایشان در سختی نادانی و اگر بیان حال بخواهند از طرف آنان از فضاهای این خانه های افتاده خراب و منزلهای خالی هرآینه گویند رفتند در زمین گمراهان و رفتید شما در پی آنان نادانان گام می نهید در كاسه سر آنان و درنگ می كنید در روی جسدهای خاك شده آنان و... در آنچه انداختند و ساكن می شوید در آنچه خراب كردند و به راستی روزها میان شما و میان آنان گریانند و ناله كنانند بر شما

آنان پیش رسیدگان به پایان شمایند (و آن مرگت) و پیشروان به آبشخوران شمایند آنان كه بود برای آنان مقامهای ارجمند و اسبان مباهات پادشاهان و رعیتها بودند فرورفتند در شكمهای برزخ فرورفتنی مسلط گردید زمین بر آنان در آن و خورد از گوشتهای آنان و آشامید از خونهای آنان تا بر كشتند در شكافهای قبرهاشان جامدی نمی رویند و غایبی یافت نمی شوند نمی ترساند آنها را فرودآمدن خوفها و اندوهگین نمی سازد آنان را عوض شدن حالها و باك ندارند از زمین لرزه ها و گوش نمی كنند به سخت وزیدن بادها غایبانند انتظار كشیده نمی شوند و عاجزانند حاضر نمی شوند و جز این نیست بودند مجتمع پراكنده شدند و با هم الفت گرفته از هم جدا شوند و نه از درازی روزگار ایشان و نه از دوری محل آنها پوشیده شد خبرهای آنها و خاموش شد خانه های آنها ولكن آنان نوشیدند جامی بدل كرد آنان را از گویائی به گنگی و از شنوائی به كری و از جنبشها به آرامش گویا آنان در وصف حالشان به خاك افتاده خوابیدند

[صفحه 67]

همسایگانند با هم انس ندارند و دوستانند همدیگر را زیارت نمی كنند فراموش شد میان آنها پویندهای شناسائی و بریده شد از آنها سببهای برادری همه آنها تنهایند و حال آنان گرد هم هستند و به طرف او آیند و حال آنكه آنان دوستانند نمی شناسند برای شبی صبحی و نه برای روزی شبی هر كدام از شب و روز كه كوچ كردند در آن سست بر ایشان همیشگی به چشم دیدند از امرهای بزرگ خانه خودشان سخت تر از آنچه می ترسیدند و دیدند از نشانه های آنها بزرگتر از آنچه تصور كرده بودند پس در پایان زندگانی كشیده شد برای آنان تا جای بازگشت و رسید به نهایت درجه ترس و امیدواری اگر بودند گویا می شدند به آن هرآینه عاجز ماندندی به وصف كردن آنچه مشاهده كرده و آنچه به چشم دیدند و اگر ناپدید شد نشانه های آنها و بریده شد خبرهای آنها تحقیقا بازگشت در آنها دیده های عبرتها و شنید از آنها گوشهای خردها و سخن گفتند از غیر راههای گفتار پس گفتند زشت گردید صورتهای شاداب و به خاك افتاد بدنهای پروریده و نرم و پوشیدیم لباسهای كهنه و پاره را و بر مشقت انداخت ما را تنگی خوابگاه و به ارث بردیم وحشت را و ویران شد بر ما منزلهای خاموش تا محو شد نیكوئیهای بدنهای ما و تغییر

یافت زیبائیهای صورتهای ما و دراز شد در منزلهای پر خوف درنگ كردن ما و نیافتیم از اندوه گشایشی و نه از تنگی جای فراخی پس اگر تصور نمائی آنها را به عقل خودت یا برداشته شود از آنها پوشیده شده پرده برای تو و مكیده شد رطوبت گوشهای آنان به وسیله جانوران تا كر شدند و سرمه كشیده شد چشمهای آنان با خاك تا فرورفتند و بریده شد زبانها در دهنهایشان بعد از تیزی آنها در سخن گفتن و مرد دلها در سینه هاشان پس از بیداری آنها و تباهی پدیدآورد در هر عضوی از آنها نو پوسیدگی تا زشت گردانید آنها را و آسان نمود راههای آفت را به سوی آنها رام شدگانند نه دستهائیست دور سازد و نه دلهائیست ناله كند هرآینه خواهی دید اندوههای دلهائی را و خاشاك چشمهائی را برای آنان در هر زشتی زیاد وصف حالی است دور نمی شود و سختی است برطرف نگردد

[صفحه 68]

و چه بسیار خورده است زمین از گرامی بدنی و زیبا شگفت آور رنگی بود در دنیا پرورده نعمت و تربیت شده شرف مشغول می ساخت خود را به شادی در وقت اندوه خود و پناه می برد به سوی خوشیها اگر مصیبتی می رسید به او برای بخل ورزیدن و تلف نكردن خوشی خود و بخل ورزیدن به شغل لهو و بازی خود پس در آن حال كه او می خندید به دنیا و می خندید دنیا به او در سایه خوشگذرانی بی خبر ناگاه لگدكوب كرد روزگار او را بخار خود و شكست داد روزگار توانائیهای او را و نگاه كرد به سوی او مرگها از نزدیك پس آمیخت بر او اندوهی سخت كه نمی شناخت آن را و اندوه همرازی كه نمی یافت آن را و پدیدآمد در آن سستیهای بیماریها مانوس ترین آنچه بود به صحت مزاج خود پس هراسان پناه برد به آنچه عادت داده بودند او را طبیب ها از ساكن نمودن گرمی به سردی و تحریك نمودن سردی با گرمی و فروننشاند به سردئی مگر به هیجان آورد گرمی را و برنیانگیخت به گرمی مگر برانگیخت سردی را و معتدل نگشت به چیزهای آمیخته برای این طبیعتها مگر اینكه یاری نمود هر یك از آنها به پدیدآوردن هر دردی تا سست شد تسلی دهنده اش و غافل شد پرستارش و خسته شدند خانواده او از بیان درد او و لال شدند از جوا

ب پرسش كنندگان از او و اختلاف كردند نزد او در اندوهناك خبری كه پنهان می كردند آن را پس گوینده می گفت او برای چیزیست باو است (از مقدرات) و یكی امیدواركننده آنها بود به برگشتن سلامتی او و دیگری دلداری دهنده بود آنها را برای مرگ او به یاد آنها می آورد پیرویهای گذشتگان پیش از او را در این هنگام كه او بر بال جدائی از دنیا و ترك دوستان بود ناگاه رسید برای او عارضه ای از غصه های او پس سرگردان ماند دركهای....اندیشه او و خشك شد تری از زبان او پس چه بسیار از مهم از جواب او آن را شناخت و عاجز ماند از بازگردانیدن آن و چه بسیار خواندن دردآورنده دل او شنید آن را و گنگ شد از جواب آن بود آن ندا از بزرگی كه او بزرگ می داشت او را.... یا از كوچكی مهربانی می كرد او را و برای مرگ سختیهائی هست آنها دشوارترند از اینكه رسیده شود به همه آن به وصف كردن یار است آید بر عقلهای اهل دنیا.


صفحه 66، 67، 68.